عشق حاضر جواب منp97
لیسا خندید ... داهیون چشم غره ای بهمون رفت و گفت:
- خوش بگذره!
همینجور که داشت میرفت منم گفتم:
- خوش میگذره!
دیگه نگاش نکردمو دسته لیسا رو کشیدمو از برج زدیم بیرون!
سوار ماشین اسپرته جمن شدیمو اونم پرواز کرد! هوای عالی بود رطوبت خاصی داشت ...
یکم که بیرونو تماشا کردم از ایینه به چشمای جنن نگاه کردم که سخت مشغول رانندگی بود ...
اروم گفتم:
- قولتو که فراموش نکردی؟
از تو ایینه با چشمای جذابو شیطونش بهم نگاه کرد و گفت:
- کدوم قول؟
با حرص گفتم:
- دیدی زدی زیرش!
با تعجبو بامزه گفت:
- زیر چی؟ خب بگو چه قولی بهت دادم نامردم اگه بزنم زیرش!
میدونستم میدونه داره اذیتم میکنه ولی باز گفتم:
- قول دادی امشب ببریم پاساژ گردی!
پشت سرشو خاروند و گفت:
- نمیشه بیخیالش شی!
ناراحت شدم ... چهرم در هم رفت که خندید و گفت:
- من یا قولی نمیدم یا اگه دادم بهش عمل میکنم! تو که جای خود داری ...
نمیدونم چرا یه لحظه دلم قیلی ویلی رفت! ناگفته نمونه این لیسام که بغلم نشسته بود همچین
با ارنج زد تو پهلومو شیطون نگام کرد که این قیلی ویلیه تبدیل شد به پیچ زدن دلو رودم!
به جیمین نگاه کردمو بهش لبخند زدم اونم یه لبخنده جذاب از نوعه دختر کشش نثارم کرد ...
دیگه تموم مکلامم در طول راه فقط با لیسا بود جمن و سوجونم هم باهم فک میزدن!
کنار یه خونه ی خیلی بامزه پیاده شدیم! خونشون تقریبا ویلایی بود با دیوارای سفید که از تمیزی برق میزد!
جیمین زنگ در و فشار داد بعد از چند لحظه صدای یه دختر اومد:
- بله بفرمایید؟
لیسا- سلام سنایی
سنا - ا ... تویی لیسا چطوری عزیزم؟ بیایید تو ...
و در و زد البته محکم نزد حالش خوبه نگرانش نباشید
داخل خونه خیلی خوشملو با سلیقه چیده شده بود و قشنگ نشون میداد که سنا دختره با سلیقه ایه!
خودشم قیافه ی خوبو مهربونی داشت ... خیلیم مهمون دوست بود ...
- خوش بگذره!
همینجور که داشت میرفت منم گفتم:
- خوش میگذره!
دیگه نگاش نکردمو دسته لیسا رو کشیدمو از برج زدیم بیرون!
سوار ماشین اسپرته جمن شدیمو اونم پرواز کرد! هوای عالی بود رطوبت خاصی داشت ...
یکم که بیرونو تماشا کردم از ایینه به چشمای جنن نگاه کردم که سخت مشغول رانندگی بود ...
اروم گفتم:
- قولتو که فراموش نکردی؟
از تو ایینه با چشمای جذابو شیطونش بهم نگاه کرد و گفت:
- کدوم قول؟
با حرص گفتم:
- دیدی زدی زیرش!
با تعجبو بامزه گفت:
- زیر چی؟ خب بگو چه قولی بهت دادم نامردم اگه بزنم زیرش!
میدونستم میدونه داره اذیتم میکنه ولی باز گفتم:
- قول دادی امشب ببریم پاساژ گردی!
پشت سرشو خاروند و گفت:
- نمیشه بیخیالش شی!
ناراحت شدم ... چهرم در هم رفت که خندید و گفت:
- من یا قولی نمیدم یا اگه دادم بهش عمل میکنم! تو که جای خود داری ...
نمیدونم چرا یه لحظه دلم قیلی ویلی رفت! ناگفته نمونه این لیسام که بغلم نشسته بود همچین
با ارنج زد تو پهلومو شیطون نگام کرد که این قیلی ویلیه تبدیل شد به پیچ زدن دلو رودم!
به جیمین نگاه کردمو بهش لبخند زدم اونم یه لبخنده جذاب از نوعه دختر کشش نثارم کرد ...
دیگه تموم مکلامم در طول راه فقط با لیسا بود جمن و سوجونم هم باهم فک میزدن!
کنار یه خونه ی خیلی بامزه پیاده شدیم! خونشون تقریبا ویلایی بود با دیوارای سفید که از تمیزی برق میزد!
جیمین زنگ در و فشار داد بعد از چند لحظه صدای یه دختر اومد:
- بله بفرمایید؟
لیسا- سلام سنایی
سنا - ا ... تویی لیسا چطوری عزیزم؟ بیایید تو ...
و در و زد البته محکم نزد حالش خوبه نگرانش نباشید
داخل خونه خیلی خوشملو با سلیقه چیده شده بود و قشنگ نشون میداد که سنا دختره با سلیقه ایه!
خودشم قیافه ی خوبو مهربونی داشت ... خیلیم مهمون دوست بود ...
- ۲.۰k
- ۲۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط